موسسه آموزش عالی روزبه زنجان
ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 38
بازدید ماه : 38
بازدید کل : 60482
تعداد مطالب : 42
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

این وب سایت آماده همکاری بین استادید گرامی و دانشجویان است برای اطلاعات بیشتر با ایمیل tcaz1388@yahoo.com  در ارتباط باشید...

از جمله همکاری های که میتوان کرد:

1-­  دادن نام کاربری برای اساتید تا کلاس های جبرانی و دیگر اطلاعیه های خود را برای مشاهده دانشجویان خود بر سایت منتشر کند...

2-­  این سایت پل ارتباط بین دانشجو و اساتید باشه مثلا اعتراض امتحانات دانشجویان را در این سایت مشاهده کرده تا دیگر هزینه که دانشجویان پرداخت میکنند (هزینه پرداخت 2000 تومان برای اعتراض از طریق سایت سما) جهت اعتراض جلو گیری شود.

و دیگر کارها...

منتظر نظرات شما هستیم...

 


ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 20 دی 1387برچسب:, توسط غریبه

داستان طنز “مسافر اتوبوس”

داستان طنز "مسافر اتوبوس"

داستان طنز “مسافر اتوبوس”
یکی از دوستام تعریف می کرد : “با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم یه بچه ء ۵-۶ ساله رو صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی میگرف طرف من هی میکشید طرف خودش. منم کرمم گرفت ایندفعه که بچه شکلاتو آورد یه گاز بزرگ زدم!بچه یکم عصبانی شد ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادن.خیلی احساس شعف میکردم که همچین شیطنتی کردم.

یکم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میوفته.رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم دستشویی.

خلاصه حل شد.یه ربع نگذشه بود باز همون اتفاق افتاد.دوباره رفتم…سومین بار دیگه مسافرا چپ چپ نیگا میکردن.

اینبار خیلی خودمو نگه داشم دیدم نه انگار نمیشه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم توام مارو مسخره کردی…

رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم ببخشید این شکلاته چی بود؟

 

گفت این بچه دچار یبوسته، ما روی شکلاتا مسهل میمالیم میدیم بچه میخوره!!!خلاصه خیلی تو مخمصه گیر کرده بودم.خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره به خانومه گفتم ببخشید بازم ازین شکلاتا دارین؟گف بله و یکی داد..رفتم پیش راننده گفتم باید اینو بخورین. الا و بلا که امکان نداره دستمو رد کنین.خلاصه یه گاز خوردو من خوشحال اومدم سر جام . ده دقیقه طول نکشید راننده ماشینو نگه داشت!!!منم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی که به خرج دادم! یه ربع بعد باز ماشینو نگه داشت…! بعد منو صدا کرد جلو گفت این چی بود دادی به خورد من؟ گفتم آقا دستم به دامنت منم همین مشکلو داشتم! کار همین شکلاته بود!شما درکم نمیکردین! خلاصه راننده هر یه ربع نگه میداشت منو صدا میکرد میگفت هی جوون! بیا بریم!

نتیجه اخلاقی : وقتی دیگران درکتون نمی کنند ، یه کاری کنید درکتون کنند.!!!


ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, توسط غریبه
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی :